کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

کیانا

تعطیلات ماه محرم

سلام بر جوتوی نازنینم  کیانا خانم بعد از چند روز تعطیلات که حسابی با هم بودیم و خیلی زود گذشت امروز خیلی سخت بود بیدار شم . تاسوعا و عاشورا آسیه و محرم و دو تا پسرش اومده بودن تهران خیلی خوب شد که پیش ما بودن حداقل تنها نبودیم ،تو خیلی آسیه رو دوست داری کیانا جون  البته اونم خیلی دوست داره.تو هیئت پیش همه میرفتی تا ببرنت بیرون .کلی واست شبا خوراکی می اووردن هیئت تا بری بغلشون .سر به سرت میذاشتن ازت میخواستن الکی بخندی و امیرو صدا بزنی و منو و هر چی کلمه یادگرفته بودی دیگه باهات سرگرم بودن این چند شب . بنده خدا محرم که نذرشو آوورده بود هیئت بابا ،تو شهرک ولی این چند روز همش از صبح تا آخر شب اونجا تو آشپزخونه بود.تو هم ...
27 آبان 1392

همین جوری

سلام کیانا کوچولو امروز اومدم بهت بگم که دیگه اسم باباتو با مزه صدا میکنی از پریشبو اسم خودتو که میگی (نانا) . هر روز که میگذره شیرین تر میشی .دیشب میخواستم ترشی درست کنم ،خیلی اذیتم کردی و سر به سرم میذاشتی .تا بهت اخم میکردم پشت مامان بزرگ می نشستی که من نبینمت ولی صدای خنده ات خونه رو برداشته بود. کیانا جونم شنبه مامان بزرگت نیست نگهت داره به منم مرخصی نمیدن ،موندم چیکار کنم . شاید بیارمت با خودم سر کار. تازه یه خبر امروز رفتم بالاخره مدرکم رو گرفتم .دیگه اینکه تو آخر نمکی.............. دلم تا ظهر برا ت یه ذره میشه . یه درد سر جدیدم که اضافه شده اینه که Off منم حذف شده
13 آبان 1392

شیرین زبونی

سلام جوتو کوچولوی مامانی میخواستم عکسای مسافرتمونو بذارم که دردسر شد و نتونستم ولی در اسرع وقت همشونو میذارم . خوب بگم از 5 شنبه که با خودم آووردمت سر کار و تو خیلی اینجا شیطنت کردی .تو ماشین حالت بد شد که ضد حال خوردیم  جفتمون.اولش از بچه ها خجالت میکشیدی ولی بعدش شروع کردی به بازی کردن و شلوغی .تمام کلیدای کمد اتاق ها رو در آورده بودی و به هر دری که میرسیدی میرفتی تو اتاق .از شانس بدت دو تا جلسه هم اینجا تشکیل شد که من هی دنبالت می اومدم که نری وسط جلسه اینم بگم اذیتم نکردی فقط شیطنت میکردی تا ساعت یازده و نیم که خوابیدی و حدودا دو ساعت بعد بیدار شدی ،اینقدر خسته شده بودی که ظهر رفتیم خونه از 3 عصر  تا نزدیکای هفت خوابید...
13 آبان 1392

مرخصی

سلام بر کیانای گلم انگار همین دیروز بود اولین روز پاییزو ثبت کردم تو وبلاگت .روزا داره مث برق و باد میره و تو بزرگ و بزرگتر میشی . بعد از دو هفته مرخصی امروز اولین روز کاریم بود خیلی سخت بود بیام سر کار ولی از خونه موندن خیلی راحت تره چون تو خونه هم آدم خیلی خسته میشه . رفسنجان خیلی خوش گذشت با اتوبوس اومدیم رفسنجان توی راه تو خیلی اذیت شدی ولی همش خواب بودی .از اینکه نمیتونستی تکون بخوری مثل همیشه غرغر میکردی و خیلی بامزه بود که اصلا دوست نداشتی روی صندلی بشینی و همش اون پایین با خودت تا 10 شب بازی کردی و بعد از اون اومدی و خوابیدی رو پای من. 11 روز رفسنجان بودیم که با هم به کرمان (عروسی پسر دایی ) و بردسیر رفتیم واقعا خوش گذشت .حال و ه...
4 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیانا می باشد